سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 88 مهر 30 , ساعت 9:22 عصر

..................................................................................................................................................................................................

 

.................................................................................................................................................................................................

بار سنگین نگاهی که نمیدونم از کدوم زاویه رو منه .

منو از من گرفته .

چرا باید خلع رو احساس کنم بعد به فکر جبران بیفتم .

دیره دیگه .

چشمام نسبت تنگاتنگی با کویر پیدا کردند .

حتی فکرش . از یه اتاق در بسته . بیشتر نفسمو میگیره .

باید برم یه جایه خیلی ساکت ببینم .

من به من چی میگه .

شاید بگه خسته نشدی .

منم بهشم میگم .

تو خسته شدی .

شاید بگه . نه

من خسته میکنم .

بهش میگم . کارتو بلد نیستی

یه عمره میکشم .

هنوز دوست دارم طعم فردامو بچشم

اگه بگه طعم تلخی داره

قبول میکنم . ساکت میشم . میگم باختیم.


یکشنبه 88 مهر 26 , ساعت 12:6 عصر

روزارو بنویسیم .. بزاریم به حساب خاطرات.چشمام میخوان ببینن ولی رفتن تو یه خواب ناز . دوست ندارم وقتی مردم همه جا تاریک بشه . نمیخوام کسی نباشه تا بهم بگه . این چند دهه چرا زندگی کردم . یه حسی بهم میگه میرسم . واقعیت میگه جایی برای رسیدن وجود نداره باید راه بری . این واقعیتو قبول دارم که میگن هیچ واقعیتی وجود نداره. میگن از خدا بخواه بهت میده .

همه جور خواستم . ! یه نصیحت به میگنه هیشگی گوش نکنین. چرت میگن. به من که میرسن میبینی همه چلچیلن . کی میگه همه از زندگیه خودشون شعر میگن . شعر گفتنم شده مسابقه با تفاوتی .. بدون خط پایان . کاش همون قدی میموندم . کاش زندگی عین پاستیل دوست داشتنی بود . کاش کابوس میکشت به راحتی تا ما قاتل خود نمیشدیم . ما میسازیم قصه نمیخوریم . کاش خنده مرتبه ی انسان رو پایین نمیکشید . کاش رنگ حسرت سبز بود . کاش وقت بیشتری واسه بیداری تو شب بود . کاش همونجور که میخواستم میدیدم . کاش فقط یک بار فقط یک بار فقط یک بار میدیدم.اگه عقاید یک واحد بودند . ما در حسرت جنگ میشستیم . دیگه فهمیدم به کدوم طرف برم . کاش یه آدم آهنی داشتم باهاش حرف میزدم .


پنج شنبه 88 مهر 23 , ساعت 3:47 صبح

هیچی تو ذهنم نیست .

برا نوشتن تکراری شدم به امید یه حرف تازه

چهره ای جدید از تن کثیف نا امیدی ( که هیچ وقت دچارش نشدم)

 


یکشنبه 88 شهریور 15 , ساعت 5:51 عصر

 

وای خدا . هنوز نگفتی من کیم . داد بزنم گوشم نمیشنوه . منو زیر خاک دفن کن . که بهم صابت بشه من یزدان نیستم تویی . من جاوید نیستم تویی .

تا تو هستی منم . تو بری میرسم به خلعی ترسناک . من تو خواب بهشتو دیدم . چرا انقدر ترسناک بود

من تو اتاقم نشستم . همه به اینجا میگن جهنم . پس چرا هوای بهشتو احساس میکنم

یعنی کسی بخواد به بهشت من پا بزاره میسوزه

 

تو چیکار کردی . چرا انقدر پیچیده. یعنی نمیشد دنیا جوری باشه که من تو فیلم های منتخبم میبینم . مثل پدر خوانده . کاش دنیا خیلی کثیف بود

تا برای انتقام گرفتم کثیف نمیشدی

میریم تو مرداب تا کمر بعد میرسیم به ته زمین حالا چیکار کنیم . نه بالا نه پایین و نه زندگی نه مرگ . نه لذت نه درد


..

شنبه 88 شهریور 14 , ساعت 2:29 عصر

 

آره خوب شاید من دوستی ندارم . ولی میخوام تا آخر دنیا نخوابم

ببینم شماها با این همه دوست صمیمی . کدومتون مهمون دعوت میکنین تو قبر

 

من دارم امتحان تنهایی پس میدم

یه حس ندامتی امشب بهم داست داد برا ادامه متن پاک شده


<      1   2   3   4   5   >>   >