سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 88 مرداد 25 , ساعت 12:8 عصر

بعد چند ماه با تجربه هایی بیشتر . نگاهی عمیق تر !

هر فردا . از دیروز ناامید تر>هنوز نفهمیدم شبها چجوری با آرامش خوابیدم.

تو اوج خنده ها یه نگاهی به پیرامون بنداز میفهمی . خنده هاتو نباید واسه شادی مصرف کنی

تو با دیدن سختی سر سخت شدی ... خود خدا اینو کی خواست  .

هر انسانی یه روز رسیدن به کمالو میل داشت . با در نظر گرفتن تمامیه عیباش .

خوب این خیلی غیر ممکنه.

یه سری پیه لذت .. بها دادن به پایین تنه .

من پیه چی باشم . سخته رها شدن با اینهمه . سختیا .

 میتونی ؟ نسیم . به من بگی به مشکلت غلبه کردی .

منو تو هر دو . یه جور منتظر خبر مرگیم .

میخوام انقدر بنویسم تا خسته بشی از خوندن.

نسیم مثل تو پیدا نمیشه دختری انقدر خون گرم

........................................................................................

این دفعه سفرام خیلی طولانی بود .

نتونستم آن بشم دروغ بگم برام مهم بود وبلاگمو آپ کنم

ولی هفته ای یه بار یاد رفیقام میفتادم

بدون دروغ

روز به روز از خودم دور تر میشم . نمیدونم چی میخوام .

نسیم منتظرم . تو یه چیزی یادم بیار

روز به روز پیچیده تر میشه.

شکلا.رنگا.آدما.خودم.خدا.دیدنه همه چیز.

<نمیدونم کیم من . آدمم روحم خدام یا که شیطانم>

 

(همای)

من از جهانی دگرم

ساقی از این عالم واحی رهایم کن

رهایم کن

نمیخواهم در این عالم بمانم

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن

تو را اینجا به صدها رنگ میجویند

تو را با حیله و نیرنگ میجویند

تو را با نیزه ها در جنگ میجویند

تو را اینجا به گرد سنگ میجویند

نمیدانم کیم من

آدمم . روحم . خداییم . یا که شیطانم .

تو با خود آشنایم کن

اگر روح خدا وندی دمیده در روان آدم و هوا

پس ای مردم

خدا اینجاست

خدا در قلب انسانهاست

به خود آیید

.

خدا در خویش تن پیداست

دلم از دست این عالم . پر پرواز خود بگشودو در خورشیدو . آتش سوخت

خداوندا بسوزانم بسوزانم خدایم کن

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن