سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 87 اردیبهشت 12 , ساعت 3:3 عصر

بازنده میشه بچه ی طلاق

عذاب زندگیم

هَس از آدمای کثیف روزگار

اومید به داشتن زندگی

اِراده ی قوی و موندگار

حالا دلیل انفجار

اینکه من چرا اینجام

از وقتی شروع شد

که خواستم به دنیا بیام

خاطرات بد و تلخ و طولانیه همیشگی

ارطباتم کم و سخت با مردم

این کار همیشگیم

دوری از پدر مادری که هر کدومشون یه جان

باید حق زندگیمو از کدومشون بخوام

قدم گذاشتن ازبچگی به تنهایی آسون نیس

چشمای من هیچ وقت منتظر بارون نیس

من تمام زمان زندگیمو باختم

نمیدونم عقدمو چجوری بکنم بیان

روح سردم ، حتی اجتماع میگه بازنده میشه بچه ی طلاق

رویا های خوبمم حتی میدن بوی عذاب

طعم تلخ طلاق

انفجار خاطرات

واسه عبور از پل غرور وجودم جنگیدم با زمان

تا الان فهمیدم که من کجام

پس به احترامش دیگه در نمیاد صدام

 

 


دوشنبه 87 اردیبهشت 9 , ساعت 10:17 عصر

صدا انفجار من توی طپش قلبم

یه تلنگر که میگه مردم سردن

ردپای وحشت

رو خاک بدنه من

صدام در نمیاد.

از سر شب نوشتم

امشب اشتباه کردم

که گفتم از دلم

که مرد دردم

سکوت و خفا دیگه واسم وفایی نداره

تا بخواد ادایی دراره

نمیخوام بمونم و ببینم این غبار گردو

که اومدو مردم گم کردن در کل همه راهای دردو

اگه رهایی در رو

بزار بارونی بباره آخه تاریکی بیداره

واسه نجات من آخه تاریکی تا کی

برام سکوت شب داره معنیه غم

زندانای قلبم دارن دریچه کم

ساده داری میخوری فریب غم رو

حواستو جمع کن پاتو کج جا نزاری

راه بازگشتی نیس واسه باز گشت به پیش

سیاهیه چشم من پر از ترس و وحشت

افکار ذهن من همه نماد ترسن

همه دشمنن با هم کجاست برادری

کجا رفته پس شعار همه برابری

ضربات کلمات من داره تو سرت میخوره

بعد این همه درد دیگه صدام میبره

 


چهارشنبه 87 اردیبهشت 4 , ساعت 2:16 عصر

 

نقطه سر خط دیگه فکر زندگی رو نکن

.                                            

.                                            

دیگه دیر دیگه

فرشته ی مرگم شبیه دیوه دیگه

 

 

نمیخواد حرفی بزنی

من از نزدیک

شاهد هر چی که برام پیش اومد بودم

 

 

تا گور رفتم

 

تو تنهایی

 

با دیوارا هم صحبتم

 

تا الان هزار بار گفتم مثل کتابا نیستش

این زندگی که به من هدیه دادی خدا زیاده ریسکش

 

این دنیا واسه شما

عشقای الکی پیش کش

 

صد بار گفتم تو تنهایی میسوزم

با زجر کفن میدوزم

 

ریسک


جمعه 87 فروردین 30 , ساعت 9:43 صبح

من از پایان میترسم

باز آغاز کردم

 

میدونی زندگی سخته

بار حرف زور زیاده

من بیمار!

از این زندگی دلم سیر میشه هر بار !

یادم میاد نباید دل ببندم !

فریاد میکشم !!

بگیر دستم رو خدا ؟

یه وقت دیدی دیر شد !

چشمای منتظر به پیچ جاده ؟

کدوم پیچ ؟

سالهاست ، راه رفتم . نفس کشیدم . رو این زمین

هنوز پیچی ندیدم !

مسیر زندگیم عوض نشده !!

قبول دارم نمیشه فاصله ها رو با گریه پر کرده !!

مثل سرطان شده برام .

دارو نداره !

نه باید بسوزم تو غم

شاید

باد مسیر خاکسترم رو معلوم کنه ؟

دیگه حرف های علاقه

همه مرده تو دلم می شنوی

با تو بودن خیلی وقته که گذشته بی تو بودن مثل مهر سرنوشته.

..................................................................................................................

 


13

سه شنبه 87 فروردین 13 , ساعت 12:37 عصر

بهترین روز برای من 13 هست چون امروز واقعا احساس تنهایی میکنم .

چرا ؟ _ چون نه کسی تو آیدیم آن هست نه کسی برام نظری داده نه کسی کنارم نشسته نه کسی الان به فکر من هست

امروز من فهمیدم کی با منه و کی نیست

الان حتی مدیر پارسی بلاگ پا سیستم نیست !

فردا بلیط قطار برا کرج دارم

میرم پیش بابام

خوب من تا آخر شب میشینم خونه هیچ کجا نمیرم ببینم کدوم د..... یا جا.......گفته 13 روز شومی هست

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >