اسفند
هنوزم بارون می باره حس میکنم غم هست کنارم
خیلی دوست دارم این متن رو بخونید
شما انسان ها مثل یک قالب وبلاگ می مونید
مینویسم برای کسانی که از وبلاگ نویسی سر در میارن
ما انسان ها مثل یک قالب وبلاگ می مونیم
هر کی به صورتی تزئین میکنه قالبش رو
یکی خودش رو پشت قالبی شاد انقدر پنهان میکنه تا نبینه غم ها یا تلخی ها رو
یکی تو وبلاگش انقدر از کدهای جاوا استفاده میکنه تا سریعتر به هدفی که داره برسه
یکی تا میاد قالبی برای زندگی انتخاب کنه تا پشتش پنهان بشه غم خوردش میکنه
یکی پشت قالب غرور
یکی پول
یکی تجمل
که به نظر من هیج یک از سه بد نیست
5 اسفند تولد من هست
هنوز رنگ یا مدلی برای قالبم انتخاب نکردم
اگه همه از اول بدونیم ما هم موندنی نیستیم زیاد به قالب فکر نمیکنیم به محتویاتش فکر میکنیم
پس اگه میخوای بدونی تو کی هستی یک سر به قسمت تغییر وبلاگت بزن تا ببینی یک مشت . کدی
یا همون آدم مجازی
همه چیز به این صورت هست
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
یک سوال چرا خلق شدیم
به دست کسی که از آغاز تا پایان راه رو دیده !
مثل نویسنده ای که داستانی مینویسه به نظر تو خوندن اون داستان براش جذابیت داره؟
برا دو هدف مینویسه
1 برا دیگران
2 برا سرگرمی خودش
من خدا رو در وجودم یک نویسنده دیدم
----------------!!!ببخشید ولی اگه من نویسنده بودم قشنگ تر مینوشتم!!!----------------
..بگذریم..
بزار بگم چرا مینویسم به صورت یه روانی
. خدایا .
روح سفید بهم دادی
پرورش پیدا کرد تو محیط سیاهی
................................................................................
............ ............
اگه نزاری رو حساب خود خواهی فتوشاپی که کردم از عکس خودم
عالی شده . دلم نیومد تو یکی از پست ها نزارم
...............................................................................
بزارید یه چیز بگم
تو قلب هر انسانی امکان نداره عشق بمیره
شاید کمرنگ بشه
ولی رنگ خودش رو از دست نمیده
چند شب پیش خواب کسی رو که دوست داشتم و ازش دور هستم رو دیدم
هفت ماهی هست که ازش خبر ندارم چون اون کرج _ من مشهد
بازم باید با شرمندگی از خودم بگم نتونستم بهش برسم
فقط میدونم انقدر عزیز هست که با دیدن خوابش بعد هفت ماه
دگرگون بشم
جالب اینجاست
امروز صبح دختری از کنارم رد شد که تو چشماش چشمای
عزیز خودم رو دیدم امشب حالم خیلی خراب ،خراب،خراب
این کسی که من عشق نامیدم«
حتی نتونستم باهاش صحبت کنم
به خودم اجازه ندادم
هر دفعه که می دیدمش
فقط تو دلم یه چی میخوندم
..چجوری بهت بفهمونم می خوامت ..
تا عبد خودم رو نمی بخشم
دوست دارم یکبار دیگه تکرار بشه
صحنه ای که تو چشام خیره شد و با نگاه گفت بهم
البته اینم بگم فکر نکنه کسی بخاطر این درو دیوار این زندان(به اسم وبلاگ ) رو از غم ساختم
از غم خوشم میاد با غم شاد میشم
وقتی من حرفی رو ربط میدم به موضوع آدم مجازی یعنی ؟ برام اون شخص اهمیت نداره . فقط باید براش جواب بدم تا خالی شم از حرف حرفی که میزنم واسه تو آدم دوپا که نه من بلکه هرچی وبلاگ نویس که اطرافت هستن رو یه نردبون میبینی تا بری بالا طبقه های بعدی از وبلاگت رو بسازی . بساز ولی اینجوری تکامل پیدا نمی کنی چی دارم میگم مگه میفهمی ولش کن ادامه بده..........
با این کار شما ها فقط میتونید قلب ترک خورده ی من رو بیشتر دچار ترک کنید
قلب من فقط ترک میخوره خورد نمیشه از بین نمیره
بشر چرا قبول نمیکنه که پسته .!
عشق در من مرده
برده دل منو رنگ سیاهی شهرم
قهرن آدم مجازی های شهرم با من
بدونه هیچی
شده زندگی سخت برام
همیشه هست برام
گناهای کبیره
شده آزاد
کشیدن نفس حروم
زندگی من هوسه تموم
من زندانی
دور من قفسه تموم
گوش کن ندای آسمونیمو
من یه آدمم
با خودمم
اما تو رو باید مقایسه کنن با چی
قلبم پر شد از هوس
روحمو گرفت مرض
اسم منو کشتن از ترس
عادت شده ظلم برای رسیدن به هدف
منم نیستم خارج از این طرف
باید بزنم همرو کنار حتی اگه خدا باشه این راشه؟گیرم خدا پاشه تو چه حرفی داری با اون روح پاک و مقدس
هدفام همه از دم دیونه کنندس