سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 86 بهمن 4 , ساعت 11:53 عصر

مترسگ دیوونه 

شروعی مثل همیشه در پیشه
سرباز نباشه،شاه خلعه صلاح میشه

آیینه ها به من دروغ نگین چون دیگه مهم نیست تو این بازی فقط باید جنگید

این عقده نمیشه ترک باشه میرم به درک

من باید برنده شم پس می دوم مثل سگ

کلمات داره نوشته میشه از زبان یک روانی

ولی نه چیزی نشد.!

سهم تو از این زندگی چیه داشتن یه داف

که با ظریف تر از خودت حساب بکنی صاف

پس بیا سهمت رو بگیرو بمیر

هنوزم نشده دیر گاز بزن گوشه تنمو تا جایی که بشی سیر

مترسگ دیوونه !

تو باید مثل یه دیوار باید بمونی بیدار تا تکشو بده بهت هر آدم بی کس و کار

نباید باشم به یه آدم عادی راضی

باید بسازم یه قهرمان حتی با خمیر بازی

از این زندگی نه میخوام داف.

نه یه نخ سیگاری.

نه حتی یه بتری افسونات پرتغالی

?


شنبه 86 دی 1 , ساعت 10:59 عصر

    تا کی                                                           رسیده وقت گفتن حالا از چی بگم تا کی؟

 

 

 

 

 

 

 


همه ی احساس من تبدیل شد به خشم روزگار گفت بد بیار ، تقدیر گفت به چشم
کدوم لعنتی معنویات و یاد من داد از بحر بدی هر کسی میرسه به فریاد
وقتی معلم انشاء گفت علم یا ثروت بهش بگو هیچ کدوم فقط نباشه منت
زندگی یاد من داد چطوری باشم قوی قاعده ی آدما یه چیزه فقط برتری
وقت زیبایی بینایی من تقویت میشه
با بچه هر جور تا کنی همون جور تربیت میشه
بچه ی دزد بلاخره به بار دزد میاد.

دیگه عادت شده به من فخر فروختن
تو آتیش حقارت چه سخته سوختن
به محظ دوختن دل به کسی باید آماده کنی خودت رو واسه بی کسی.

تا کی حسرت عمری که رفت تا کی این زندگیه بی هدف تا کی خون توی رگ منه تا کی روح توی این این بدنه تا کی نرسیدن به جواب سوال تا کی می گذره جمعه ها در انتظار

تا کی خطم خوشی هام به شکل بد تا کی پایان بی کسی ها نقطه . سر خط

دفتر نقاشیه بچگی هام نداره نقشی جز ابر و بارون و طوفان با آدمای وحشی
جرم من چیه چون خیلی صحیه حرفم
بیا مجازاتم کن از طریق مرگم
خدا بدون تو شاهدی منم شاعرم مخلوقاتت تو این دنیا پی حفظ ظاهرا
جناب سروان جرمم چیه که نداره امکان پشتم گرم باشه بجایی جز میله ی زندان
تحت تاثیری با مدار مرگبار حرفم
تو هم مثل من جنازه ی در حال حرکت
حرفام سوز داره ها بسوز چون منم سوختم
قصه های بی ربط اونا بشت سرم دوختن
بزا رک بگم تو دنیامون دو چیز هست یکی خداوند یکی هم همه حیونای پست
دیگه بسه نمی خوام بحث و مذهبی کنم
حرفی دارم بخاطرش راه دلم بسته شده قلب کسی نمیزنه واسم غیر از قلب خودم
مردم اینجا وحشی تراند از زمان فرعون خوش اومدی به نیویرک جهان سوم


جمعه 86 آذر 23 , ساعت 4:37 عصر



وقتی که باید مجبور به دیدن بی هدفی بی فردایی و هر چیزی که توش بی بکار رفته باشه بشی
میفهمی خدا دوستت نداره حداقل تو این دنیا
تا بحال فکر کردی که چرا پول دارها هم دنیا دارن هم آخرت ندید
با پول آخرت می خرند
ما بخاطر پولی که نداریم آخرت می فروشیم
ناپلون بنات بخاطر پول جنگید
هیتلر برای شرف
من برای چی بجنگم
به نظر من جنگ لازم هست
چون فقط با جنگ چیزی که نداری رو بدست خواهی آورد
دلم شکست قلبم سوخت
تنهایی در بی فردایی بهم آموخت
که از تجربه ی هیچ کس استفاده نکن
شکست بخور تا تجربه کسب کنی
تجربه کسب کن تا شکست نخوری

بی فردا


جمعه 86 آذر 23 , ساعت 3:38 عصر


از زندگی چیزی نمیخوام از خدا همین طور از آسمون بارون نمی خوام از خورشید آفتاب از ماه مهتاب نمی خوام از عشق عاشقی از زشتی زیبایی نمی خوام
از شب تنهایی می خوام از سحر بیداری

 

فراری