گفته ی دل :: نسیم همون دینه دله
چیزی که دل :: از ته سینه بگه
هرکی روشی داره واسه راهش :: حتی اگه زندگی واسش تیره بشه
اگه گفته ی دلو با کمی عقل گوش کنی
میفهمی عطر تلخ غم توو باید بوش کنی
اگه نگاه کنی تو با دید وسیع
میبینی جز غصه نشده چیزی نسیب
زندگی ارزش فکر کردن نداره حتی:: اجازه داری سرش شرط ببندی
شاید روزی به کارامون با شرم بخندیم
ولی فکر کردن به دنیای که داره میره رو به زردی
مثل سرطانه که امید نداری باهاش بجنگی
شاید راست بگی :: باید بریم از صخره بالا به سختی
ولی نسیم پیرامون افکارو اطرافتو میخوام بسنجی
تن بچه ای که از گشنگی داره میره رو به سردی
شاید خودت یکی از اونا باشی که درو رو به گدا ببندی
ما همون جسمیم که روزی باید زیره خاک بگندیم
من نیازی به صابت کردن ندارم
ولی ساکتم نمیشینم
هر چی چشم دیده یعنی دل بار کشه باید قلاده ی زبونم دیگه پاره شه
هینجا نمیتونی باشی مثل رابین هود
به افلاک برو بگو زمین تاریک بود
ببین دریا دیده وضع من افتظاحه که موج از غم میکوبه سر به ساحل
ببین من میدونم بلاخره خوبی زمین میخوره
روزی که میفهمیم زوری که زدیم بیخوده