سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 87 آبان 12 , ساعت 2:21 عصر

شنبه روز بدی بود      روز بی حوصلگی      وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگین

ظهر یکشنبه ی من جدول نیمه تموم     همه خونه هاش سیاه      روی خونه جغد شوم   

صفحه ی  کهنه ی یادداشت های من  گفت که فرا روز پایان منه........

غروب سه شنبه خاکستری بود     همه انگار نوک کوه رفته بودن     به خودم هی زدم از اینجا برو

ولی موش خورده شناسنامه ی من

 

عصر چهار شنبه ی من عصر خوشبختیه ما    فصل گندیدن من    فصل جون سختیه من

جمعه حرف تازه واسم نداشت هر چی بود هر چی بود قبل تر از این گفته بود

 

..................................................................................................................................

از صدا افتاده  تارو کمونچه مرده میبرن کوچه به کوچه

نیگاه کن مرده ها به مرده نمیرن

حتی

به شمع جون سپرده نمیرن

شکل فانوسین که اگه خاموشه

واسه نفت نیست هنوز یه عالم نفت توشه

 

 

 

ابرای پاییزو پس میزنم

    

من اینجام 

اینجا کجاست

یه جای مثل جهنم کنار بهشت

 

جهنمیم کنار تو که بهت میگن بهشت

کی دست یه جهنمیو میگیره

تو جهنم هیچ وقت مرگ نیست

پس پایانی برا عذاب نیست

پس اومید نیست

چون تو بهشتی

من جهنم