شنبه 86 آذر 24 , ساعت 3:33 عصر
نمیدونم تا حالا شده پیش بیاد برات . کسی رو که خیلی دوس داری یک دفعه بفهمی برات ارزشی قائل نیست بفهمی براش ارزش نداری چه حالی میشی . من امروز درک کردم حتی پدرم به فکر من نیست منی که حتی تو دلم به خودم اجازه نداده بودم بهش بی احترامی کنم و اجازه نمیدم .
تازه دارم درک می کنم زندگی یعنی چی
یعنی گرگ باش
حال بدی امروز دارم
چرا که فهمیدم برای هیچ کس ارزش ندارم شاید قانون این باشه چون من تازه وارد دنیای واقعی شدم
ولی از کودکی علاقه ای به قانون نداشتم حتی قانونی که خدا وضع کرده باشه
قانون یعنی یک سری مرز که من دوست ندارم مرزی جلو روم باشه
من شدم پسر غم ، پدر من ، یکم حتی باهام راه نیومد ، پسر اگه بهم بگن بجنگ واسه زندگی بی درنگ می گم تو هم چشمات رو ببند و به همه چی بخند
نوشته شده توسط یزدان | نظرات دیگران [ نظر]