سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 88 خرداد 3 , ساعت 12:3 صبح

من شنبه هام: نسیم تو این شهر شلوغ

شب میشه: میگم یزدان دیگه دیره شروع

 

یکشنبه هام: با دبیر دیو دروغ

یاد میگیرم: بگم به خودم نسیم دروغ

 

دوشنبه هام با بی خیالی زود شب میشن

سه شنبه ها از رو مستی فقط شر میشم

 

میگی از زندگیت بگو خوب شرح میدم

چهار شنبه ها مثل پروانه دیوانه وار به سمت شمع میرم

 

پنجشنبه هام  میگذره به از بیکاری تو روز جمعه ترسیدن

جمعه که میشه وقت فکر کردن به کل هفته : یا با حسرت به گذشت زمان خندیدن

 

میخواستی بدونی روزام چجوری میگذره: مثل روزای یه بوته الف هرز: فقط رشد میکنه از نظر ظاهری

ولی منو روحم همونی هستیم که بودیم: درجا میزنیم یه گوشه ثابتیم(ببخشید)

توام یزدان: یه آدمی مثل همه

گول زدی خودتو: که همیشه چشات تره

 

 


شنبه 88 خرداد 2 , ساعت 4:31 عصر

از تنهایی خوشم میاد:: تنها بمون با من

مهمون نه:: نسیم :: بزا تنها باشیم با هم

من از ادمایی که: گاه: مثل روبات راه میرن

قسم به مقدساتم:: نسیم آسیم::

من مهمون نمیخوام: نسیم فقط خودت باش

من دوست ندارم نسیم دوستی داشته باشم

من یادم نمیاد نسیم از تو دوستی خواسته باشم

من از نداشتن دوست:: نسیم خیلی شادم

من با خواستن دوست تقاص خیلی دادم

دوست اولش دوسته:: زمانی که بشه دشمن

حتی اجازه داره فکر کنه:: برا کشتن

( من نیازی ندارم نسیم که وبلاگم شلوغ باشه نیازی به گرد همایی نیست : )

(من فقط برا تو دردو دل کردم چون احساس خوبی نسبت بهت دارم)

تو رو شناختم چون فقط برا یه نفر از زندگی تو قطار گفته بودم

تو هم سعی کن تو این دنیای مجازی: بین این همه فاصله: بشی جفت خوبم:

قرار شد از خودت بگی:

چشم تغییراتی تو وبلاگ ایجاد میکنم:

غما نمیتونن منو از پا در بیارن: یعنی بیجا یکنن

تکسه پست قبل واسه من نبود:: نوشته بودم بالاش فرهاد:: تکسی واسه من نباشه اسمه نویسنده بالا درج میشه:


جمعه 88 خرداد 1 , ساعت 12:45 صبح

من وقتی میشینم تو کوپه ی خالیه قطار

به خیلی چیزا فکر میکنم از جمله بهار

یا وقت رسیدن میگم احمق :: از پشته سرت چرا؟ داری میکنی فرار

 

دریچه های ذهنو ببندیم بریم یه سفر به درون

بریم پیشه خدایی که تنها گذاشتیمش با خزون

اسمون من وقتی داره می باره فقط !

خوب منم سردمه دیگه

باید تو تنهایی با عشق: بکنم غمو بغل

 

من مثل دریا :: میتونم حجم بارونه چشمای تو هم تو خودم نگه دارم!

هر چقدر میخوای از خودت بگو؟

 

 

 


پنج شنبه 88 اردیبهشت 31 , ساعت 1:19 عصر

گفته ی دل :: نسیم همون دینه دله

چیزی که دل :: از ته سینه بگه

هرکی  روشی داره واسه راهش :: حتی اگه زندگی واسش تیره بشه

اگه گفته ی دلو با کمی عقل گوش کنی

میفهمی عطر تلخ غم توو باید بوش کنی

اگه نگاه کنی تو با دید وسیع

میبینی جز غصه نشده چیزی نسیب

زندگی ارزش فکر کردن نداره حتی:: اجازه داری سرش شرط ببندی

شاید روزی به کارامون با شرم بخندیم

ولی فکر کردن به دنیای که داره میره رو به زردی

مثل سرطانه که امید نداری باهاش بجنگی

شاید راست بگی :: باید بریم از صخره بالا به سختی

ولی نسیم پیرامون افکارو اطرافتو میخوام بسنجی

تن بچه ای که از گشنگی داره میره رو به سردی

شاید خودت یکی از اونا باشی که درو رو به گدا ببندی

ما همون جسمیم که روزی باید زیره خاک بگندیم

من نیازی به صابت کردن ندارم

ولی ساکتم نمیشینم

هر چی چشم دیده یعنی دل بار کشه باید قلاده ی زبونم دیگه پاره شه

هینجا نمیتونی باشی مثل رابین هود

به افلاک برو بگو زمین تاریک بود

 

ببین دریا دیده وضع من افتظاحه که موج از غم میکوبه سر به ساحل

ببین من میدونم بلاخره خوبی زمین میخوره

روزی که میفهمیم زوری که زدیم بیخوده

 

 

 


پنج شنبه 88 اردیبهشت 31 , ساعت 2:30 صبح

من            به        حرفه           دلم               گوش نمیدم

برام اهمیت نداره چی میگه . حرفاش مثل اسید که رو مغزم می چکه

منو عصبیم میکنه .

اگه آوا . میگه به حرفش گوش کن

نسیم به تو میگم که این مثلی بیخوده (به حرفه دلت گوش کن)

 

.........................................

..............................

./ثقلا.یس.بذباللل.............................یلسل.ثلا.سبلیندت

لینبسیتنلبتنبتلنذللنتلفل.ب....................بتنبتنلبتل..............

 

ببین باز داره چرتو پرت میگه

شیطونه میگه ............................زبون شیطونم بلد نیستم بدونم چی میگه

اخه اون فرشته هست من انسان

 

من بابام اسممو گذاشت بهاور.... خودم اسممو گذاشتم یزدان

کدوم حق داریم

 

 

 

 


<      1   2   3      >