يه بار منم اين حالت بهم دست داد
شده بودم شبيه يه آدم مسخ شده كه نه راه پس داره نه راي پيش
رفتم نشستم جلوي آينه
به چشمام خيره شدم
اشك ريختم
اما سبك نشدم...
فكر كردم شايد دنيا واسم تموم شده
با خدا خيلي حرف زدم.
...
يادمه چند روز بعد حالم بهتر شد.